روزهاست با خانم دکتر سی و چند ساله ی داروساز هند رفته زندگی میکنم و اوضاع درس خواندن مان بسی بهتر است اما خب میدانید عکس امشب ادی ، غم لانه کرده توی چشم هایش ، خستگی و اندوهش ، تمام قلب و جانم را مچاله کرد و کاش فصل پنجمی در راه بود .. خانم دکتر معتقد است باید مثل خودش فارمسیست بشوم و به زور زمین شناسی را میدهد دستم و میگوید :"مَمَر گلی .. بخون مامانی . "و من بغض میکنم و من بغض میکنم و من بغض میکنم و خدایی این دور و بر نیست .. که میدانید فرانسیس دلش اینجا نیست و من از هر کسی بهتر میدانم که توی مغزش چه میگذرد و کاش نمیدانستم که دردیست بر دردهای پیشین .که نه خدا را داریم و نه خرما را و باید دل خوش کنم به این خانم دکتری که قصد کرده مادرم باشد و به این سه تا سیگار ته کوله پشتی ام و به لاک های رنگی مسخره روی دستانم و به اخ خدا بسه بسه بسه ... خانواده ی خوبی دارم که دورم ازشان و حرفا دارم که مهلتش نیست ..
سپیده جانم .. نه نمیشود عر
بزنیم ، که تو ان سر جهانی و این انکار ناپذیر ترین حقیقت تاریخ است . مگر نقشه را تا کنیم جانم.
رز عزیز ، بله داستان زندگی کوفتی خودم است که کاش نبود و نام ها مستعارند و بیشتر توضیح خواهم داد و بابت سر نزدن ببخشید که اینجا فرصتش نیست و ابزارش و .. من شرمنده ام .
+ نوشته شده در شنبه شانزدهم دی ۱۳۹۶ساعت 0:36 توسط استالین | میان ماه من با ماه گردون . . ....
ادامه مطلبما را در سایت میان ماه من با ماه گردون . . . دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : bla-bla-bla بازدید : 91 تاريخ : چهارشنبه 20 دی 1396 ساعت: 15:23